کهف خون

مرا به نوکری خود شها تو مفتخر نما

کهف خون

مرا به نوکری خود شها تو مفتخر نما

کهف خون

محبت می کشد و شهید میکند , شهید محبت دوست شدن بهتر از شهید دشنه ی دشمن شدن است...
مرحوم دولابی!!

و تو

سرشته با گل منی

تو صاحب دل منی
.
.
.

آیه محبتی
می کشی مرا حسین...

پیام های کوتاه

خوشش آمد

شنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۳، ۰۵:۴۹ ب.ظ

رفته بودیم جایی

یه بنده خدایی هم همون جا بود

از بچگی میشناختمش،سر یک سری قضایای ژنتیکی

پدر این بنده خدا که فعالیت مغزیشون کم بوده با مادر این بنده خدا ازدواج می کنه و خود این بنده خدا میشه فرزند این دوتا بنده خدای دیگه...

همین بنده خدا که فرزند اون دوتا بنده خدای دیگه ام بود تقریبا به لحاظ ذهنی میشه شبیه پدرش.

القصه اینکه همونجایی که من ایشون رو دیدم،ایشون اومده بودن و خیلی خوشتیپ و شیک روبروی بنده نشسته بودن و من و ایشون(همون بنده خدای فرزند) چشم تو چشم هم عجیب همدیگه رو نگاه میکردیم تا اینکه ایشون یک لبخند بسیار ملیح تحویل بنده دادند.

زدم به بغل دستیم و گفتم فلانی واقعا شبیه باباشه؟؟گفت اره حتی تو مدرسه هم دیدن تغییر خاصی پیدا نمیکنه دیگه نگذاشتن که بره! پرسید حالا واسه چی می پرسی؟؟

گفتم : هیچی !! فکر کنم منم شبیه همونم!

گفت : یعنی چی؟؟

گفتم: خب دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید!!

ازش خوشم اومده به گمونم اونم از من خوشش اومده باشه!!

پ.ن

دوتامون از یک جنس هستیم!گذشته از همجنس بودن اینکه انسان هم هستیم! اما متفاوت !!!

دارم به این فکر میکنم این بنده خدا با این وضعیتش تونست جایگاه خودشو پیدا کنه!!

من در جایگاه خودم چقدر به هدفم رسیدم؟؟!!

  • گــــــــــــــــم گشته

گاه ب گاه

نظرات  (۱)

حالا چرا دیوانه؟!

شاید معلول ذهنی. ولی دیوانه فکر نکم
پاسخ:
راست میگید واقعا ایشون معلول ذهنی ان من دیوانه فکر میکردم دیوانه اس !!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی