بنام حضرت مادر
گرچه دیرتر از دیگران
اما بنام حضرت مادر
به مرگ که لبخند بزنی
شهید میشوی...
در و دیوار شهادت میدهند!!!
شروع کردم به خواندن!!
این پست های آخر همه عجیب مرگی بودند!!
اما بنام حضرت مادرش بگی نگی تمام گوشه و زاویه های ذهنم را کج و معوج و زایه دار تر کرده بود!!
پایمان را از بیان بیرون کشیدیم و تا همین خود صبح به این فکر میکردم که نویسنده پای چه منبری نشسته که اینقدر مُرده!!!
چند روز قبل ترش هم آن 16 صفحه تلنگری که الان از تابستانه به سوژهایش نقل مکان کرده است افتاده بود به جان همان زاویه های کج و معوج!!
همه ی اینها یک طرف و این موتوا قبل ان تموتوا هم که چند روزی حسابی همه ی کلمات را در دهن ذهنمان خشکانده بود و تحریم کرده بود هم یک طرف!!
هی تایپ میشد و دلیت...
خلاصه تا اینکه دوباره امروز صبح مشرف شدیم بیان و دیدیم عجب رستاخیزی است!! یک موج است و امواجش و یک فضا... + + + + + + +
و
گرچه دیرتر از دیگران
اما بنام حضرت مادر
به مرگ که لبخند بزنی
شهید میشوی...
در و دیوار شهادت میدهند!!!