خواستم بگویم این انصاف نیست
یک دل تنگ مگر چقدر جاگیر است در حرم؟!
پیشیمان شدم...
- ۱ نظر
- ۱۶ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۱۲
خواستم بگویم این انصاف نیست
یک دل تنگ مگر چقدر جاگیر است در حرم؟!
پیشیمان شدم...
خاک کربلا وقتی
دامن گیرش شد که در
بین الحرمین هم به پنجره فولاد رضا گره زد...
مردن ساده ترین راه است
برای آنکه میخواهد زنده شود
درست پشت پنجره فولاد تو...
آرامش دستان صیاد را
هر آهویی به جان میخرد
فقط به ضمانت چشمانت...
باید دست همه ی اتفاقات را گرفت
و با همه ی بی پناهی های دنیا
به آستان تو پناهنده شد...
زمانیکه تلویزیون خونه ما دیونه میشه و از ریتم اصلی خودش خارج میشه و نمیشه تو هیچ شبکه ای پیام بارزگانی رو پیدا کنی مساوی میشه با زلزله ی همراه با ناله و فغان یک پسر بچه ی کوچیک و بی نهایت شیرین زبون!!!
و بدتر اینکه زمانیکه تلویزیون مقداری حالش خوبه و پیام بازگانی رو طبق روال پخش میکنه اما !!
اما تو هیچ کدومش گیرنده دیجیتال مارشال و پشتی طبی باراک و اوجه *گوجه* اویلا رو نشون نمیده!!
نگران طبع نه تنها پسر بچه ایی که نقل میون خونه خودمونِ که پسر همکار فلان شخص خواهرزاده رفیق شفیقم و نوه ی دختر عمه پسر دایی همسایه و ... که اونام به همین منوال مصرف کننده بخش تولیدات صدا و سیمای ما هستن هستم!!!
گاهی هم با خودم تکرار میکنم !!
شاکز(چاکلز)
فش سامین (فرش ساوین)
دشتا بالا (دستا بالا)
و گاهی هم آرزو میکنم کاش لااقل بخشی از آموزه های دینی نه !!!
آموزه های علمی نه !!!
آموزه های اخلاقی ما شبیه همین پیام های بازرگانی میشد...
اینم از پیام بازرگانی این قسمت:
از سفر بر میگشم خورشید هم سفرم بود!!
صورتش را سرخ تر از همیشه کرده بود
سیلی غروب جمعه ...
این روزها روضه ی خواهر و برادر میخوانند
ملائک گریه میکنند
حرم رضا و معصومه گلباران میشود...
پسر رباب در 6ماهگی مَرد شد
بعضی ها چه زود
به آرزویشان میرسند...
عمدا همه ی نام و نشان هایش را گم کرد
تا خودش را وسط حرم تو پیدا کند
شهید گمنام...