نزدیک
يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۳۶ ب.ظ
نزدیک
نزدیک تر از ده دوازده روز گذشته...
نزدیک به اندازه فاصله نگاه من و احوال پرسی بابای پیر بابای خودم با جناب عزرائیل...
ذهن بهم ریخته من نمی فهمد این تنهایی اخرین ساعات عمرش را با من
من ادم اشهد گفتن برای عزیز...
اصلا واقعا این همان من بود که اشهدش را میگفت؟!
من نبودم بی شک ...
این من تکلم میکرد کلام دیگری را...
گاهی مرگ از چشمان تو از دستان تو از محبت تو شاید رد میشود تا ...
مُــــــــــرد ناباورانه جلوی نگاهم...
وخدا خواست
تکرار شود نگاه من و فرشته اش؛
درور خدا بر او که فرمود: هر نفسی که میکشید یک قدم به مرگ نزدیک تر میشوید... مولا علی ع
پ.ن
محبت کنید محبت کنید محبت کنید اشک ها همیشه مسکن نیستند!
اللهم اغفر المومنین و المومنات.
- ۹۴/۱۰/۱۳
اشکال این مدلی نوشتن اینه که من بی سواد متوجه نمیشم
اگر پدربزرگتون فوت کردن، خدا بیامرزتشون
خدا به شما صبر بده