تنگه دلت
به نام خدایی که عشق را...
راستی هدف از آفرینشش چه بود؟؟
گاه دلت تنگ میشود
تنگ چیزهایی که ابداً نداشتیشان
تنگ ندیده هایت نداشته هایت
عمری که گذشت و فقط گذشت بی آنکه مزه ی عشق را..
گاه دلت می خواهد در ثانیه ها ارباً اربا شوی
گاه دلت می خواد سه شعبه های بغض گلویت را پاره کنند
دلت که هوس روضه ی مکشوف می کند به سرت میزند
ناله هایشان را فریاد کنی
واحسینی بگویی و بند بند وجودت از هم گسیخته شود
گاه دلت می خواهد شرمسار نگاه هایی شوی که حاضرند فدای وجودت شوند
سنگینی شیرین عمود را بچشی و التماس کنان به مشک اشک بریزی و جفت دستانت را فدایش کنی که مبادا...!!
که مبادا این مشک اشکی بریزد...
دلی بلرزد...
گاه دلت میخواهد از دیدن تکه تکه پیراهنی تکه تکه کنی دلت را ولی چشمانت با اقتدای به صبر جز زیبایی چیزی نبینند
و فقط نفس هایت را از نفست جدا کنی
گاه دلت می خواهد که خاک شوی و خاک شوی و خاک شوی و بنشینی بر قدوم آنهایی که لحظه هایشان را برای خریدنن بلایت به جان ارباً اربا می کنند
گاه دلت به اندازه ی تمام عمر تنگ نداشت هایت میشود
گاه دلت میخواهد خاری برداری و به پای همان دلت فرو کنی تا مبدا قدمی از قدم بردارد
تا آماده شود برای اسیری
گاه دلت روضه ی مکشوف میخواهد...
به راستی هدف از
آفرینشش
چه بود؟؟
- ۹۳/۰۲/۲۳