انفسنا1
من در خرد سالی بزرگان عرب را به خاک افکندم و شجاعان دو قبیله معروف « ربیعه » و « مضر » را در هم شکستم.
شما موقعیت مرا نسبت به رسول خدا در خویشاوندی نزدیک و در مقام و منزلت ویژه میدانید
پیامبر ص مرا در اتاق خویش می نشاند
در حالیکه کودک بودم مرا در آغوش میگرفت و در بستر مخصوص خود می خواباند
بدنش را به بدن من میچسابند و بوی پاکیزه او را استشمام میکردم و گاهی غذایی را لفمه لقمه در دهانم میگذاشت
هرگز دروغی در گفتار من و اشتباهی در کردار من نیافت
از همان لحظه که پیامبر ص را از شیر گرفتند خداوند بزرگترین فرشته خود را «جبرئیل» مامور تربیت پیامبر ص کرد تا شب و روز او را به راههای بزرگواری و راستی و اخلاق نیکو هدایت کند و من همواره با او بودم چونانکه فرزند با مادر است.
پیامبر ص هر روز نشانه ی تازه ای از اخلاق نیکو را برایم آشکار میکرد و به من فرمان میداد که به او اقتدا کنم.
پیامبر ص چند ماه از سال را در غار حرا میگذارند تنها من او را مشاهده میکردم و کسی جز من و را نمیدید.
در آن روزها اسلام در هیچ خانه ای راه نیافت جز خانه رسول خدا ص که خدیجه س هم در آن بودو من سومین آنان بودم
من نور وحی و رسالت را میدیدم و بوی نبوت را می بوییدم و هنگامیکه وحی بر پیامبر ص فرود می آمد ناله ی شیطان را میشندیم که گفتم ای رسول خدا این ناله ی کیست؟
گفت شیطان است که از پرستش خویش مأیوس گشته و فرمود:
«علی تو آنچه را من میشنوم میشنوی و آنچه را که من میبینم میبینی جز اینکه تو پیامبر نیستی بلکه وزیر من بوده و به راه خیر میروی»
نهج البلاغه خطبه 192
- ۹۳/۰۲/۲۲