خوشحال بودند آری
هم علی و هم محمد را
یک جا یک دفعه ارباً اربا...آری!!
- ۰ نظر
- ۰۲ آبان ۹۴ ، ۱۹:۳۶
خوشحال بودند آری
هم علی و هم محمد را
یک جا یک دفعه ارباً اربا...آری!!
هر تازیانه یک خاطره
زینب امشب مرور میکند
هر خاطره نه! هر تازیانه ، یک یا علی نه ! یک عباس دارد شاید...
کور بود اگر چشم روز
قطعا دیدنی نبود
چوبه ی ناقه و سر بی معجر...
+ امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
وصیت کرد پیرهن کهنه ات را مادرت
ای کاش ... هیچ!
شاید انگشترت را نذر کرده بود... مادرت!
+ قصه ها روز به روز کاملتر میشوند
دیروز رکوع بود و یک انگشتر
فردا سجده و هم انگشت و انگشتر
آب را که روی آب ریختی ،
ناکام شد فرات
از مشک روی زمین ریخت
تا نقش برآب کند نقشه هایت را
+ هرکس که گریه کرد مرحبا
لیکن وقت اشک ریختن تو نبود
ای مشک روز عاشورا...
حر بود و
رفعت نامه فاطمه س
ماییم و
سوی نگاه فاطمه س...
++ مادری میکنی برای ما
گرنه سر ما کجا و
سودای سر حسین؟
زهیر بود و
راهی برای از تو گریختن
ماییم و
دلی برای به تو رسیدن ...
(نکته سنج ها حواسشان بود ، جان فدای همه ی نکته هاشان!)
+پدری میکنی تو وگرنه ما کجا
و بندگی خدا کجا؟
یا اباعبدالله
متن روضه ها
یکسر لالایی ست
شهر اما چرا در خواب است؟؟
+لالایی و مادرانه هایش
را هم برای ما خواستی،
خوابیدیم!
مهرِ تاریخ گل میکند
آنجا که طلوع شمسی عمر من
دست به دامن هلال قمر تو میشود...
+ +بیست و سه مهر بیست و اندی سال قبل
امشب مصادف با اول محرم الحرام بیست و اندی سال از عمر من
مرا با مُحَرَمت تمام کن حسین ، محیا و مماتم...
قسم به تو
آن هنگام که طلوع میکنی
از بلندای نیزه ها...
+دستم را بگیر
یک گوشه بنشان
حرفهای من و تو نا تمام است..