تو از حنجره ات گذشتی
و این روزها مداح ما
با حنجره اش نان حنجره تو میخورد ...
- ۴ نظر
- ۰۹ آبان ۹۳ ، ۰۰:۰۴
تو از حنجره ات گذشتی
و این روزها مداح ما
با حنجره اش نان حنجره تو میخورد ...
حنجره اش وقف تو بود
با اولین منبر که رفت
سه شعبه ها جذبش شدند...
+شب ششم-شش ماهه
سینه اش را چسبانده بود به سینه ی عمو
پایش را به زمین میکشید
یعنی اجازه دهی هزار بار دیگر در این میدان فدایت میشوم...
+روز پنجم-امانت بردادر
شمشیر ها عجیب برای یک پسر بچه سنگین اند
چه وقت زدن به دشمن چه وقت خوردن از دشمن
اما جراحتشان شیرین اند شیرین تر از عسل...
+روز پنجم-امانت برادر
نبود نه خود, نه زره, نه شمشیر اندازه اش
اما هم امامش بود و هم میدان و هم دشمن
مرد شده بود حتی بزرگتر از اندازه خودش...
+شب پنجم-امانت برادر
میان آن همه غم
دو پسر بودند و یک راه برای شادی دل مادر
و دل مادر بود و فقط حسین ع ...
+روز چهارم-میوه های دل زینب
گاهی اوقات هم آدم دلش میخواد
جانش را بدهد اما مادر بخندد
حتی یک لبخند کوچک...
+روز چهارم-پسران زینب
همه ی اهلشان خون داده بودند
خبر به گوش رقیه رسید!!
خون را بدون گوشواره نداد ...
+روز سوم-دختر-فاطمه ی حسین
سه سال کافی بود رسیدند به مرادشان
پدر آرزوی دیدن پیری دختر
و دختر آرزوی میزبانی پدر...
+روز سوم-خرابه-فاطمه ی حسین
چهل منزل هرچه چشم روشنی
بود را من جور کردم
شکاف دیوار خرابه هم بود پدر
تو چرا اما با خود شکاف لب آوردی؟؟!
+روز سوم-خرابه-فاطمه ی حسین